این روزها

ای دوست 

این روزها 

با هر که دوست می شوم 

احساس می کنم 

آنقدر دوست بوده ایم  

که دیگر وقت خیانت است... 

 

 

نصرت رحمانی

اوجی

با گریه می نویسم 

برآن درخت رعنا 

در این شرابسالی 

غربت چه کرد با ما... 

 

***   ***   *** 

 

کاغذی بنویس 

روی برگ پونه 

که این حال من است 

جال تو چگونه؟ 

 

 

منصور اوجی

نیما

من دلم سخت گرفته ست از این 

میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک 

که به جان هم  نشناخته انداخته است 

چند تن خواب آلود 

چند تن ناهموار 

چند تن ناهشیار... 

 

 

نیما یوشیج

دست هایمان را 

که نه 

       بلکه 

قلب هایمان را 

وجودمان را 

فریادهایمان را 

                  و 

                    همه بودنمان را 

 

به هم داده بودیم 

 

نمی شناختمت 

شاید هرگز نشناسمت 

ولی آموختم از تو 

رمز جاودانگی را 

 

همان لحظه که در خون غلتیدی 

دانستم  

 

که آنکه گلوله بارانت کرد٬ 

آنکه بر تن نحیف تو رشک برده بود 

آنکه اندیشه ش را ناتوان در برابرت دیده بود 

 

اوست که مرده

نمی دانم کی تمام می شود رفتن و رفتن و رفتن. ولی چاره ای نیست جز رفتن. شاید بتوانم برسم به چاره ای که راهش را در رفتن جسته ام. آری آری نادیدنی هایم آرزوست. می بینم آیا؟

خیام

گویند بهشت عدن با حور خوش است 

من میگویم که:آب انگور خوش است 

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار 

کاواز دهل شنیدن ازدور خوش است

هفته خاکستری

با درود بر همه. 

 

این ترانه که در زیر می آورم براستی یکی از محبوب ترین ترانه های من است. 

 

هفته خاکستری
ترانه از: شهریار قنبری
با صدای: فرهاد




شنبه روز بدی بود
روز بی حوصلگی
وقت خوبی که می شد
غزلی تازه بگی

ظهر یکشنبه من
جدول نیمه تموم
همه خونه هاش سیاه
روی خونه جغد شوم

صفحه کهنه یاداشت های من
گفت دوشنبه روز میلاد منه
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه

غروب سه شنبه خاکستری بود
همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم از اینجا برو
اما موش خورده شناسنامه ی من

عصر چهارشنبه من
عصر خوشبختی ما
فصل گندیدن من
فصل جون سختی ما

روز پنجشنبه اومد
مثل سقاک پیر
رو نوکش یه چیکه آب
گفت به من بگیر بگیر...

جمعه.....
 حرف تازه ای برام نداشت
هرچه بود .....
بیشتر از اینها گفته بود