چند سال پیش گروهی از فروشندگان در شیکاگو برای شرکت در یک سخنرانی عازم سفر می شوند و همگی به همسران خود وعده می دهند که روز جمعه حتماً برای صرف شام کنار همسران خود خواهند بود.
در سخنرانی، بحث طولانی می شود، طوری که حرکت هواپیما نزدیک می شود که این مسئله باعث می شود تمام فروشندگانی که به همسران خود وعده داده بودند، به یکباره به سمت فرودگاه هجوم بیاورند. در زمانی که همه آنها می کوشیدند تا راه را برای خود باز کنند و از ترمینال فرودگاه رد شوند، پای یکی از آنان از روی بی دقتی به پایه میز دکه ای اصابت کرد و سیب های روی آن، زمین می ریزد . مسافران همه بی تفاوت از این مسئله خود را به هواپیما می رسانند و در جای خود می نشینند و نفس راحتی می کشند که می توانند به خانواده خود برسند.
اما یک نفر از آنان می ایستد و نظاره گر صحنه می شود. او با بالا بردن دست خود از دوستان خداحافظی می کند و به دخترک سیب فروش کمک می کند که سیبها را جمع کند ، آخر آن دخترک کور بود و این کار برایش سخت.
آن مرد در حین جمع اوری سیبها متوجه می شود بعضی از سیبها له شدند و بعضی ها کثیف پس 10 دلار به دخترک می دهد و می گوید این هم خسارت سیب هائی که من و دوستانم آنها را خراب کردیم و امیدوارم ناراحتتان نکرده باشیم.
مرد ایستاد و با گامهای بلند شروع به دور شدن از دکه آن دخترک کرد در این هنگام دخترک ده ساله با صدای بلند و در میان جمعیت رو به او کرد و گفت: ببینم، نکند شما حضرت عیسی هستید؟
مرد مات و متحیر در جای خود میخکوب ماند.

قسمتی از نیایش علی شریعتی

خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.

خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.

خدایا:رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.

خدایا:مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.

خدایا:شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.

خدایا:درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. ان چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.

خدایا:مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله اماتور مگردان.

خدایا:خودخواهی را چندان درمن بکش یا درمن برکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز ان در رنج نباشم.

خدایا:مرا در ایمان  اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم.

خدایا:به من  تقوای ستیز بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.

خدایا:مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن.

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.
 

دست خدا


کودک زمزمه کرد: (خدایا با من حرف بزن).
و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد.
کودک نشنید.

او فریاد کشید: (خدایا! با من حرف بزن).
صدای رعد و برق آمد.
اما کودک گوش نکرد.

او به دور و برش نگاه کرد و گفت:
(خدایا! بگذار تو را ببینم).
ستاره ای درخشید. اما کودک ندید.
او فریاد کشید(خدایا! معجزه کن).
نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید.

او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت:
(خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی).

خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید.
اما کودک دنبال یک پروانه کرد.
او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد.
 

لذت جویی


آیا لذت جویی به صفای باطن و شادی پایدار و اصلاح وجود،منجر خواهد شد؟
 
به طور معمول،هدف ضمنی یا نهایی هر عملی لذت است.آیا برای لحظه هایی از رنج ها و افکار آزار دهنده به دور بودن موجب شادی پایدار خواهد شد؟!
 
آیا همین مقطعی بودن و شرطی بودن لذت ها،موجب رنج آور بودن لذت جویی نخواهد شد؟!

آیا لذت جویی تبدیل به اعتیاد و یک عادت ذهنی نخواهد شد؟
 
آیا تمام لذت ها با وابستگی همراهند یا لذت های اصیل و بدون وابستگی هم وجود دارد؟!
 
آیا بین نگرش انسان ها و حیوانات نسبت به زندگی نباید تفاوتی وجو داشته باشد؟
 
بدون شک لذت جویی موجب آزادی و رهایی نخواهد شد.بلکه همه انواع لذت های وابسته،به شدت وابستگی و در نتیجه رنج انسان خواهند افزود.
 
در آلودگی ها کسی به آلودگی توجه نمی کند.در آلودگی ها آلودگی به درستی قابل لمس نیست.
 
زمانی که از وضعیتی خارج شدید می توانید قضاوت درستی داشته باشید.
 
اینجاست که انسان باید مراقب باشد،کاملا مراقب.
 
تا در مسیر رسیدن به خواهش هایش کور نماند و حقیقت و زندگی اصیل را فراموش نکند.

زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است و تو

درآن غرق . این تابلو را به دیوا ر اتاق مى زنى ، آن قالیچه را جلو

پلکان مى اندازى، راهرو را جارو مى کنى، مبلها به هم ریخته است

مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى در آشپزخانه

واویلاست وهنوز هم کارهات مانده است . یکی از مهمان ها که الان

مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود و چهار چشمى همه چیز را مى

پاید . از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى، از حیاط به توى هال مى

پرى، از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى پرده و قالى و سماور

گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و حسن وحسین و مهین و

شهین ....... غرقه درهمین کشمکشها و گرفتاریها و مشغولیات و

خیالات و مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى که ناگهان سر

پیچ پلکان جلوت یک آینه است از آن رد مشو...! لحظه اى همه چیز را

رها کن ، خودت را خلاص کن، بایست و با خودت روبرو شو نگاهش

کن خوب نگاهش کن ا و را مى شناسى ؟ دقیقا ور اندازش کن کوشش

کن درست بشنا سی اش، درست بجایش آورى فکر کن ببین این همان

است که مى خواستى با شى ؟ اگر نه پس چه کسى و چه کارى فوریتر

و مهمتر از اینکه همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و و روزمره

و تکرارى و زودگذر و تقلیدى و بی دوام و بى قیمت را از دست و

دوشت بریزى و به او بپردازى، او را درست کنى، فرصت کم است

مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟!

چه زود هم مى گذرد مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند، آنهم

کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد.

سال نو همایون باد

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

 

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم

 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

 

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

 

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم

 

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم

 

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم

این غزل زیبا از حافظ شیرین سخن را بعنوان آغازین مطلبم در سال نو قرار دادم تا مگر حضرت حافظ گوشه چشمی به خرابات ما بیاندازد و آن را گلستان کند. امیدوارم در سال نو همه بتوانیم سالی خوب و همراه با کامیابی را داشته باشیم.

 

نوروز باستانی فرخنده باد و همایون