گاهی که دلم

 

به اندازهء تمام غروبها می گیرد 

چشمهایم را فراموش می کنم 

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند 

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس 

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست 

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد 

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند 

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست 

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد 

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد 

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد 

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است 

نظرات 1 + ارسال نظر
ترنم شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ http://tarannomekhiyal.blogfa.com

سلام وبلاگ خوب و خواندنی داری
بهم سر بزن منتظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد