-
تجربه
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1396 01:36
عجب رسمی است روزگار بزرگی گفنه گهی زین به پشت و گهی پشت به زین. او درست گفت. من بد فهمیدم. من در تصورم تصویری که از این جمله داشتم، مثل نمودار سینوس بود که بالا و پایین دارد و هرگاه رفتی پایین تا اندازه ای که پایین تر نمی شد رفت، شروع به بالا آمدن می کنی. ولی تجربه ثابت کرده که این یک تصور نبوده. یک نوع اوهام بوده....
-
بچه که بودیم
یکشنبه 29 تیرماه سال 1393 16:30
بچه که بودم چه دل بزرگی داشتم اکنون که بزرگم چه دلتنگم کاش دلم به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودم که حرفهاش را از نگاهش می شد خوند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلب ها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ام که سکوت کرده ام دنیا را...
-
آدم برفی
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 16:56
تو را ساختم با اون برفا، آدم بــرفی تو اون شب اومدی دنیا، آدم بــرفی شبی که عمرش از هر شب درازتر بود به او شب ما می گیم، یلدا، آدم بــرفی یه جورایی من و تو عین هم هستیم تــوام تنها، منــم تنها، آدم بــرفی من عاشق بودم و خواستم پناهم شی توام عاشق بودی اما، آدم بــرفی همه انگار پی اونن که کم دارن تو بودی عاشق گرما، آدم...
-
آدما از آدما ...
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 17:49
آدما از آدما زود سیر می شن آدما از عشق هم دلگیر می شن آدما رو عشق شون پا میذارن آدما آدمو تنها میذارن منو دیگه نمی خوای خوب میدونم تو کتاب دلت اینو میخونم یادته اون عشق رسوا یادته اون همه دیوونگی ها یادته تو می گفتی که گناه مقدسه اول و آخر هر عشق هوسه آدما آخ آدمای روزگار چی میمونه از شماها یادگار دیگه از بگو مگو خسته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 خردادماه سال 1393 18:29
سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟ باز انگار سر غائله داری چه کنم؟ پیش آرامش من سخت به هم میریزی من که بی حوصله ام، حوصله داری،چه کنم؟ متلاطم شدی، از ساحل امن دیروز دور افتاده ای و فاصله داری، چه کنم؟ خود تراشیده ای اش، پیکرهای را که منم حال با پیکره ات مساله داری، چه کنم؟ میزنی، میشکنی، میشکنم، میخندی اشتیاقی تو...
-
متن آهنگ به سوی تو
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 13:48
ب ه سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو سپیده دم آیم مگر تورا جویم.........بگو کجایی نشانِ تو گه از زمین گاهی ز آسمان جویم ببین چه بی پروا رهِ تو می پویم........بگو کجایی کی رود رُخِ ماهت از نظرم نظرم به غیر نامت کی نام دگر ببرم اگر تورا جویم حدیث دل گویم........بگو کجایی به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی فتاده ام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 23:02
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل؟ لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست با غبار راه معشوق است راز...
-
داستـان زیبـای قلـب کوچـک از نادر ابراهیـمی
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 00:48
من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو. مادربزرگم میگوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت میکند. برای همین هم، مدتی ست دارم فکر میکنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ دلم میخواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 00:40
شب سردی ست و هوا منتظر باران است وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من ماه پیشانی من دلبر بارانی من۰۰۰۰۰
-
نامه نادر ابراهیمی به همسرش
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 14:50
همسفر! در این راه طولانی که ما بیخبریم و چون باد میگذرد بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم یک ساز را، یک...
-
خدا حافظی گابریل گارسیا مارکز با دنیا
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 01:27
اگر می دانستم این آخرین دقایقی ست که تو را می بینم , به تو می گفتم " دوستت دارم " و نمی پنداشتم تو خود این را می دانی....... گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و میداند عمر زیادی برایش باقی نیست.بخوانید چگونه در این نامهی کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند: اگر پروردگار لحظهای از یاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 01:47
همه ی شب هایی که تو نبودی را یادم هست. چون اندازه یک سال برایم سپری شدند. ماه من٬ برای شب هایم٬ نور روشنگر باش.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 15:59
"هربار" من تو را برای شعر برنمی گزینم، شعر مرا برای تو برگزیده است. در هشیاری به سراغت نمی آیم؛ هر بار از سوزش انگشتانم درمی یابم که باز نام تو را می نوشته ام. حسین منزوی
-
راز عشق شقایق
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 21:16
شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته ، به پایش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 00:12
گاهی که دلم به اندازهء تمام غروبها می گیرد چشمهایم را فراموش می کنم اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند با این همه ، نازنین ، این تمام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 16:58
بی دیدنِ دوست،دیدگان را چه کنم؟ بی جانِ جهان،جان وجهان را چه کنم؟ جانم ز برای وصلِ او می بایست چون نیست امیدِ وصل،جان را چه کنم...؟ جمال الدین اصفهانی
-
کاش می توانستم
جمعه 13 آذرماه سال 1388 19:59
من درد در رگانم٬ حسرت در استخوانم ٬ چیزی نظیر آتش در جانم پیچید . سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم . از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم. آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود ٬ احساس واقعیتشان بود ٬ با نور و گرمیش مفهوم بی ریای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 09:51
من گاه، به گفتگوی شرموک الاغ، با خدای متعال می اندیشم. و صحنه ای را تجسم می کنم که الاغ، ضجه و شکوه به آستان خدای برده و س ربه زیر ومحزون و بغض کرده از خدا گله می کند. این که: مگر نه مرا تو خود خلق کردی و بار مردمان به دوش من گذاردی و کمال مرا در این باربری و بارکشی مقدرفرمودی؟ پس چرا دراین میان، صدای عر و تیز مرا به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 20:33
آدم ها خیلی می دانند و من در افسون این زمانه در ژرفای بیکرانه غم در پشت همه خواسته ها و در ورای فلسفه٬ دین٬ ادبیات در جستجوی آموختن از خویشتن هستم آهای آدم ها آهای رهگذران شهر غریب بی کوچه ما آهای ای فرزانگان بگذارید بیابم خویشتن را که از بند زمان٬ مکان٬ فریاد رسته ام رسته ام و در آموختن خویشتن شده اید سد راهم ای پرده...
-
آن روزها و این روزها
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 21:41
آن روزها را یادم می آید. روزهایی که وجودم را آزار دهنده می پنداشتم و شاید به تحقیق آنها هم می پنداشتند آزار وجود مرا. خودم هم آزار می دیدم. احساس می کردم خیلی مهم نیستم. احساس می کردم هیچ کس دوستم ندارد. روزهایی که صدای بلند ترانه ای که گوش می دادم٬ همه را اذیت می کرد و مدام باید می شنیدم که می گویندم با لحنی نه چندان...
-
احمد شاملو
شنبه 24 مردادماه سال 1388 21:20
آدمها و بویناکی دنیاهاشان یکسر دوزخی است در کتابی که من آن را لغت به لغت از بر کرده ام تا راز بلند انزوا را دریابم راز عمیق چاه را از ابتذال عطش...
-
کافه پیانو
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 14:57
فروغ می گوید: در سرزمین قدکوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده است... حالا حکایتِ این "کافه پیانو"ست که در نبود و ننوشتن بزرگان،کوتاه قدی اش به چشم آمد و تصور رفت که در باغِ سترونِ ادبِ سرمازده مان،گلی شکفته است. که نبود چنین. که اگر بود ، چنین کوتوله وار بر گرده ی رذالت نمی ایستاد. من نیز این...
-
سیدمهدی موسوی
شنبه 3 مردادماه سال 1388 23:21
...و این هم آخرین شعرم به احترام این روزها تقدیم به همه ی آنهایی که... ناگهان زنگ می زند تلفن،ناگهان وقتِ رفتنت باشد مرد هم گریه می کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد بکشی دست روی تنهاییش،بکشد دست از تو و دنیات واقعا عاشق خودش باشی،واقعا عاشق تنت باشد روبرویت گلوله و باتوم،پشت سر خنجر رفیقانت توی دنیای دوست داشتنی!!بهترین...
-
مهدی اخوان ثالث/م.امید/
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 08:55
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بدآهنگ است بیا رهتوشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است...؟
-
سخنانی از گابریل گارسیا مارکز
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 19:48
دوستت دارم نه بخاطر شخصیت تو بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام بودن با تو پیدا می کنم... *** بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی وبدانی که هرگز به او نخواهی رسید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 تیرماه سال 1388 19:00
بیداری شب هایم سکه سکوت ترانه ام برگ سبز در خزانم سر بالای خورشیدم همه را تقدیم می کنم به تو هجمه دروغ بیداری دیو فرار اهورا و مرگ خدا همه رنگ می بازند با تو صبارت وجودت عشق بی همتایت بوسیدن پایت شوق دیدارت همه را من یافتم در تو آه ای وجودت علت العلل همه وجودم تو که فریاد مرا در وجودت احساس کردی همه تو را می خواهم همه...
-
بهار سوگوار
جمعه 5 تیرماه سال 1388 00:30
بهار سوگوار نه لب گشایدم از گل٬ نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد ز بس که خون دل از چشم انتظار کشید به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن ببین در آینه جویبار گریه بید به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست ز چشم...
-
سیاوش کسرایی
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 17:27
"آری آری زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست گر بیفروزیش ،رقص شعله اش در هر کران پیداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست "
-
این روزها
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 13:27
ای دوست این روزها با هر که دوست می شوم احساس می کنم آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است... نصرت رحمانی
-
اوجی
شنبه 30 خردادماه سال 1388 14:56
با گریه می نویسم برآن درخت رعنا در این شرابسالی غربت چه کرد با ما... *** *** *** کاغذی بنویس روی برگ پونه که این حال من است جال تو چگونه؟ منصور اوجی