سیدمهدی موسوی

...و این هم آخرین شعرم 

به احترام این روزها 

تقدیم به همه ی آنهایی که... 

 

 

ناگهان زنگ می زند تلفن،ناگهان وقتِ رفتنت باشد 

مرد هم گریه می کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد 

بکشی دست روی تنهاییش،بکشد دست از تو و دنیات 

واقعا عاشق خودش باشی،واقعا عاشق تنت باشد 

روبرویت گلوله و باتوم،پشت سر خنجر رفیقانت 

توی دنیای دوست داشتنی!!بهترین دوست،دشمنت باشد 

دل به آبی آسمان بدهی،به همه عشق را نشان بدهی 

بعد،در راه دوست جان بدهی...دوستت عاشق زنت باشد! 

چمدانی نشسته بر دوشت،زخمهایی به قلب مغلوبت 

پرتگاهی به نامِ آزادی مقصدِ راه آهنت باشد 

عشق مکثی ست قبلِ بیداری...انتخابی میانِ جبر و جبر 

جامِ سم توی دست لرزانت،تیغ هم روی گردنت باشد 

خسته از «انقلاب»و«آزادی»،فندکی درمیاوری ...شاید 

هجده«تیر»بی سرانجامی،توی سیگار «بهمنت»باشد... 

...........................
سیدمهدی موسوی

نظرات 6 + ارسال نظر
مجتبی دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ب.ظ

احسنت

بهنام یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:47 ب.ظ

عاشقتم مرسی واقعا دوست دارم

بهار پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ق.ظ http://parni-baby. blogfa.com

سلام مطلبتون خیلی خوب بود ممنون
اگه تونستین به وب من یه سری بزنید ممنون

قاسم طوبایی شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:06 ق.ظ http://shahrzadcircle.blogfa.com

احسنت.
واقعا خوب بود. من لذت بردم. مخصوصا با اجرای نجفی خیلی خوب در امده بود

زهرافولادی یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 11:48 ق.ظ

سلام،من واقعا عاشق این غزلم❤❤❤

محمد چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 11:59 ب.ظ

ممنون داداش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد