میدونم که یک نفر هست زیرِ این گنبدِ سنگی
که میاد رو آسمونم میکشه یه قوسِ رنگی
اونکه از تبارِ دریا ، اونکه از نسلِ ستارهس
وقتی باشه هر دقیقه یه تولدِ دوبارهس
اون که آینهی اتاقم از حضورش بینصیبه
توی آینه من نشستم اما من با من غریبه
فرصتی نموندهای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصلِ جوانه ، فصلِ جون دادنِ برگه
از تو قصهها طلوع کن تاغروبِ من بمیره
زیر خاکسترِ سردم ، شعلهی تو جون بگیره
یکی باید اینجا باشه که منُ بدزده از من
با من از خودم خودیتر ، بینِ تن باشه وُ پیرهن
یکی باید این جا باشد که شبُ کم کنه از روز
روزِ تازهیی بیاره جای این روزِ غزلسوز
یکی باید اینجا باشه ، اونی که مثلِ کسی نیست
وقتِ سردادنِ آواز مثلِ اون همنفسی نیست
فرصتی نموندهای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصلِ جوانه ، فصلِ جون دادنِ برگه
از تو قصهها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیرِ خاکسترِ سردم ، شعلهی تو جون بگیره
یغما گلرویی
فرصتی تا عشق
سلام دوست عزیز ...ببخشید اینقدر دیر اومدم....شعر خیلی زیبائی بود ...راستی یه سر به وبلاگم بزن یه سوپرایز دارم واست
درود آترین جان
خیلی وقته که از یغما گلرویی چیزی نخوندمه. شعر قشنگی از اون انتخاب کردیه. باید یه سری به دفتر شعرهاش بزنم.
شاد و پیروز باشی