روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای

 

غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد . شاگرد لب به سخن گشود و

 

از بی وفایی یار صحبت کرد. و این که دختر  مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و

 

پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است.شاگرد گفت که سالها ی متمادی عشق دختر را در

 

قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر به خانه مرد دیگراو احساس می کند باید برای

 

همیشه با عشق خداحافظی کند.

 

شیوانا با تبسم گفت:( اما عشق تو به دخترک چه ربطی دارد؟)

 

شاگرد با حیرت گفت: ولی اگر او نبود این عشق و شور هیجان هم در وجود من نبود؟)

 

شیوانا با لبخند گفت: چه کسی گفته است.تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل

 

آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است.این ربطی به دخترک ندارد.هرکس

 

دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترک

 

برود! این عشق به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در

 

دستت خاموش نکنی. معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد.دخترک اگر رفت با رفتنش پیغام

 

داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد.چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور

 

و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند ! به همین سادگی)

نظرات 3 + ارسال نظر
شیوا سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:21 ب.ظ http://shiva64.blogfa.com/

وای آترین جان !!!!!!!!!
فوق العاده بود ...............
خیلی خوشم اومد ...حقیقتا هم همینطوره

کامبیز جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:36 ق.ظ http://kambiz-64.blogsky.com

سلام آترین عزیز
خوشحالم که دوست خوبی مثل شما دارم. باور کن هر وقت به وبلاگتون سر می زنم٬ تمام مطالب و پست هایی رو که نخوندمه با دقت می خونم و لذت می برم.
آترین جان٬ من به قول خودت آپیدم و منتظرت هستم.
شاد باش و شادزی

شیوا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:17 ب.ظ http://shiva64.blogfa.com/

سلام . خوبی ؟ من آپ کردم . زودی بیا .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد