من درد در رگانم٬
حسرت در استخوانم ٬
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید .
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم .
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود ٬
احساس واقعیتشان بود ٬
با نور و گرمیش مفهوم بی ریای رفاقت بود ٬
با تابناکی اش مفهوم بی فریب صداقت بود .
ای کاش می توانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند در دردها و شادیهاشان حتی با نان خشکشان
و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند .
افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود آنان به ابر شیفته بودند
و اکنون با آفتاب گونه ای آنان را اینگونه دل فریفته بودند .
ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند ٬
ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش ٬
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند ٬
ای کاش می توانستم
احمد شاملو
با سلام به شما دوست عزیز
وبلاگ جالبی داری. وبلاگ من در مورد معرفی برترین سایتهای کسب درآمد ایرانی برای صاحبان وبلاگ و وبسایت هستش ممکنه به دردت بخوره اگه بیای خوشحال میشم.
سلام
زیبا بود
عالی بود
مرسی
من عاشق این شعر شاملو هستم
مخصوصا با صدای خودش
سلام
جالب بیده
عالی بود البته شاملو همیشه برا من عالی بوده و هست ولی برا الآنم محشر بود که خیال نکنم فقط منم که از این درد غصه می خورم... ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش...
خیلی ممنون هم وطن!
دمت گرم
افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود آنان به" ابر " شیفته بودند.
با سلام به شما.
به اشتباه در شعر بالا به جای کلمه " عدل " نوشته شده " ابر "
در صورت امکان تصحیح بفرمایین
سلام. ممنون که ایراد را گفتید. شرمنده که خیلی دیر دیدم. ممنون از نکته سنجی تان. ولی در متن شعر که دقیق بشویم به نظرم همان کلمه ابر درست تر می آید.